شادنشادن، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

شادن ، دردونهء خونه

دندانهای پیشین بالا

سلام عشق من دیدی بهت گفتم تا چند روز دیگه دندونای بالات در میان                             مبارک      مبارک                                           ( دو دندون پیشین بالا ) تا الان که تقریبا 9 ماهه هستی ( 2 روز دیگه 9 ماهت تمام میشه ) 5 تا دندون در آوردی  ماشاا... و دیگه اینکه اومد...
30 ارديبهشت 1391

روز مادر

             امسال روز مادر برام رنگ دیگه ای داشت چون مادر بودم               چقدر شیرینه مادر بودن و چقدر پر مسئولیت... کاش زودتر بزرگ بشی تا از زبونت اسم قشنگ " مامان " رو بشنوم برای اون لحظه ثانیه شماری می کنم عزیزززززم .                        روز مادر رو به همه مامانا از جمله مامان خودم خیلی تبریک میگم.          &...
25 ارديبهشت 1391

شادن شیرین

سلام شیرین عسل من توی این پست می خوام 2 اتفاق  رو برات بنویسم 2شب پیش که برده بودم بخوابونمت،داشتم بهت شیر میدادم .یکم خوردی (از اون جایی که 2-3 هفتست خیلی کم شیر و غذا می خوری ) دیگه نخوردی و شیشه رو ازم گرفتی و توی حالتی که دراز کشیده بودی با شیشت بازی میکردی که یهو در شیشه باز شد و حدود 100 سی سی شیر همه ریخت روی صورتت دوتامون خیلی ترسیده بودیم ، فوری بلندت کردم که یه موقع خدانکرده شیرا نرفته باشه توی گلوت که خوشبختانه اینطور نشده بود اما صورت و مژه ها و موهات پر از شیر شده بود قیافت خیلی خنده دار شده بود زدم زیر خنده ، تو هم با من می خندیدی اون شب با هم خیلی خندیدیم فدات بشم خوردنی من    &nb...
23 ارديبهشت 1391

سومین دندون

        سومین دندونت هم در اومد پرنسس من (8 ماه و 20 روزگی )                           مبارک مبارک                              (پسین راست پائین) البته ریشه  دندونای پیشین بالا هم دیده میشن که انشاا... به زودی در میان اینم بگم که خیلی اذیتی و شبا به سختی می خوابی و همش لثه هات و می خارونی . یه هفتست که شبا ساعت 3- 3:30 بیدار میشی بمیرم الهی معلوم میشه بخاطر دندونا...
20 ارديبهشت 1391

نی نی پارتی

سلام عروسک دلبندم روز 14 اردیبهشت نی نی پارتی خونه لیلیا جون رفتیم که خیلی خوش گذشت دستشون درد نکنه.برخلاف چیزی که فکر میکردم اصلا غریبی نکردی و فوری 4 دست و پا رو شروع کردی .فکر کنم به تو هم خیلی خوش گذشت و با دوستات حال کردی. اینم چند تا از عکسا         ...
18 ارديبهشت 1391

اولین شمال

سلام عزیز دلم می خواد بخورمت دیگه ،اینقدر که شیرین شدی هوا برعکس دو روز پیش آفتابی و بهاری بود چهارشنبه هم که تعطیل ... ، دیگه  جون میداد  واسه شمال رفتن ،این طوری بود که اولین سفرت به شمال اغاز شد . تند تند وسائلا رو جمع کردیم مهدی جون هم خونمون بود اونم راه انداختیم باهامون اومد . از جاده هراز رفتیم وااااای چه ترافیکی .ساعت 1 ظهر راه افتادیم 7:30 شب رسیدیم آمل !!!خیلی دختر خوبی بودی اصلا توی راه اذیت نکردی بووووووس بعد از کلی گشتن بلاخره ساعت 10 جا پیدا کردیم : متل گل سرخ بین نور و نوشهر که شانس ما یه سوئیت خالی داشت و البته از شانس شما دختر گلم سوئیت رو به دریا !! اصلا باورمون نمیشد همچین جای خوبی پیدا کنیم .خ...
10 ارديبهشت 1391

بوس

سلام خانوم خانوما سلام خوشکل خانوما خوبی دختر قشنگم؟ جونم واست بگه که من و بابا چند روزیه بهت بوس کردن و یاد دادیم  هر وقت بهت بگیم شادن  بوس کن  : لباتو به هم می چسبونی و با قدرت باز می کنی تا صدا بده . فدای اون لبای کوچولوت بشم من  عزیزم از چهار دست و پا کردنت هم بگم که توی همین 4-5 روز خیلی پیشرفت کردی و می خوای همه جا رو کشف کنی اگه ولت کنم همش دوست داری بری جای شومینه و توی اشپزخونه . روزی 2 بار هم باید لباساتو عوض کنم چون دوست داری روی سنگ کف خونه 4 دست و پا کنی . دستاتو به هر چیزی می گیری و روی زانوهات می ایستی . الانم که دارم این پست رو واست میذارم چشم منو چپ دیدی و ...
5 ارديبهشت 1391

اندر احوالات شادن 7ماهه

سلام  دختر ناناززززززززززززم امروز برای اولین بار گذاشتیمت  توی روروئک اینقدر ذوق داشتی ، تند تند پا میزدی  انگار داری شنا  می کنی  . پاهات به هر طرفی میرفت ولی روروئک حرکت نمی کرد من و بابا مرده بودیم از خنده ههههه  خیللللللللللللللللللللی دوستت دارم عروسک طلایی من از 14 فروردین دست دسی می کنی تازه وقتی آهنگ می شنوی نانای می کنی سرت  رو عقب و جلو می کنی .   کم وبیش داری بدون کمک نشستن رو یاد می گیری خوشکل مامی.   کل خونه رو هم که غلت میزنی و اینور اونور میری ، بیشتر هم علاقه داری روی سنگ کف خونه باشی تا روی فرش !!!!!!  ب ب ب ب ( با فتحه ) و یه موقع ها&...
30 فروردين 1391

اول شهریور-روز دیدار

بالاخره  روز موعود رسید: سه شنبه 1 شهریور 1390 - 23 اگوست 2011 – 22 رمضان 1432    ساعت 6 صبح بیدار شدیم تا برای رفتن به بیمارستان اماده بشیم (من و شما -بابا و مامان جون وخاله زری) مامان جون که دیشب از استرس اصلا نخوابیده بود ما (من و شما دختر قشنگم ) رو از توی حلقه یاسین رد کرد من وضو گرفتم و راه افتادیم . ساعت 6:45 هوا خیلی تمیز و مطبوع بود وقتی وارد خیابون ایران زمین (خیابونی که بیمارستان بهمن توشه) شدیم انگار وارد بهشت شدم چیزی تا مامان شدنم نمونده بود حداکثر 4 ساعت . بابا کارهای پذیرش رو کرد و رفتیم بلوک زایمان به بابا یاداوری کردم که حتما با فیلمبردار هماهنگ کنه تا موقع زایمان فیلمبرداری ...
25 شهريور 1390

سیسمونی دخترم

سلام دخمل مامان مامان جون اومدن و بقیه وسائلاتو اوردن و اتاقت کامل شد و عکساشو واست می ذارم   بقیه عکسارو تو ادامه مطلب گذاشتم.  مامان جون اومدن و بقیه وسائلاتو اوردن ، اتاقت کامل شد   باغ وحش دخترم   وان و سرویس حوله حمام دخترم   روتختی و حفاظ و  پرده اتاق دخترم سرویس خواب دم دستی   عزیز طلا، مامان جون برا سیسمونیت خیلی زحمت کشیدن دستشون درد نکنه. ...
15 مرداد 1390
1